جدول جو
جدول جو

معنی قبض شدن - جستجوی لغت در جدول جو

قبض شدن
(دُ هَُ نَ تَ)
یبس شدن. گرفته شدن شکم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قبض شدن
خشک شدن پلیدی، اندوهگین شدن گرفته شدن شکم یبس شدن، گرفته شدن دل اندوه بافتن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلم شدن
تصویر قلم شدن
کنایه از قطع شدن، بریده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبول شدن
تصویر قبول شدن
پذیرفته شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبز شدن
تصویر سبز شدن
به رنگ سبز درآمدن، رنگ سبز به خود گرفتن، برای مثال آبی که ماند در ته جو سبز می شود / چون خضر زینهار مکن اختیار عمر (صائب - لغت نامه - سبز شدن)،
کنایه از روییدن گیاه، برآمدن گیاه از زمین، کنایه از برگ درآوردن درخت، برای مثال هوا مسیح نفس گشت و خاک نافه گشای / درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد (حافظ - ۳۵۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خبر شدن
تصویر خبر شدن
با خبر شدن، آگاهی یافتن، خبر رسیدن، برای مثال خبر شد به ترکان که آمد سپاه / جهان جوی کیخسرو کینه خواه (فردوسی۲ - ۳/۱۳۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(بَ زَ وَ دَ)
خبر رسیدن. خبر رفتن. اطلاع رسیدن. مطلبی بگوش کسی رسیدن. خبردار شدن. با خبر شدن:
خبر شد هم آنگه به افراسیاب
کجا بارۀ شارسان شد خراب.
فردوسی.
خبر شد بترکان که آمد سپاه
جهانجوی کیخسرو کینه خواه.
فردوسی.
خبرشد هم آنگه ببانوگشسب
که مر گیو را رفتن آراست اسب.
فردوسی.
خبر شد بطوس و بگودرز و گیو
برهام وگرگین و گردان نیو.
فردوسی.
خبر شد بشاه هماور ازین
که رستم نهاده ست بر رخش زین.
فردوسی.
خبر شد بروم از جوانمرد طی
هزار آفرین کرد بر طبع وی.
سعدی (بوستان).
تا شبی خلوتی میسر شد و هم در آن شب شحنه را خبر شد. (گلستان سعدی). ملک را ازین معنی خبر شد و دست تحیر بدندان گزیدن گرفت. (گلستان سعدی) ، ملتفت شدن. احساس کردن. ادراک کردن: قرصی بود جوین گرم چنانکه دست ما را از گرمی آن خبر میشد. (اسرار التوحید). پارسا را خبر شد گلیمی که بر آن خفته بود در رهگذر دزدانداخت. (گلستان سعدی).
چو بمنتها رسد گل برود قرار بلبل
همه خلق را خبر شد غم دل که می نهفتم.
سعدی (طیبات).
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
آنرا که خبر شد خبری باز نیامد.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(قَ ضِ شِ کَ)
یبوست و گرفتگی شکم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ کَدَ)
خفه شدن. انخناق. اختناق. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ وَ)
تباه شدن. هلاک شدن. تلف شدن. کشته شدن:
نگه کن که ایران و توران سوار
چه مایه تبه شد در این کارزار.
فردوسی.
بسی نامداران که بر دست من
تبه شد بجنگ اندر آن انجمن.
فردوسی.
تبه شد بسی دیو بر دست من
ندیدم بدانسو که بودم شکن.
فردوسی.
گر در سموم بادیۀ لا، تبه شوی
آرد نسیم کعبه الااللهت شفا.
خاقانی.
بپژمرد لاله بیفتاد سرو
بچنگال شاهین تبه شد تذرو.
نظامی.
، ضایع. فاسد. خراب:
چون نمک خود تبه شود چه علاج
چاره چه غرقه را ز رود برک.
خسروی.
ز خون سیاوش شب و روز خواب
تبه گشت بر جان افراسیاب.
فردوسی.
گر ایدونکه بخشایش کردگار
نباشد تبه شد بما روزگار.
فردوسی.
حسد برد بدگوی در کار من
تبه شد بر شاه بازار من.
فردوسی.
چو شد معلوم کز حکم الهی
به هرمز بر تبه شد پادشاهی.
نظامی.
چون خدو انداختی بر روی من
نفس جنبیدو تبه شد خوی من.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ بَ گَ / گِ شُ دَ)
کم وزن شدن. سبک گردیدن، خوار و خفیف شدن. خفیف گشتن. خفوف. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن) (تاج المصادر). تخافف. توقان. توق. (منتهی الارب) : شربتی دیگر بدو دادند در طرب کردن و سرود گفتن و کون و کچول کردن آمد و شکوه پادشاه در چشمش سبک شد. (نوروزنامه).
- سبک شدن دل، کم شدن اندوه. زدوده شدن غم و غصه:
همی دیر شد سوده آن بستگی
سبک شد دل بسته زآهستگی.
فردوسی.
- سبک شدن عنان، شتاب کردن. سخت راندن اسب را:
گران شد رکاب و سبک شد عنان
بچشم اندر آورد رخش و سنان.
فردوسی.
رجوع به سبک عنان شود
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ دَ وَ دَ)
بامداد شدن. روز شدن
لغت نامه دهخدا
(دَ اُ دَ)
قات شدن مهره، پیوستن یکی از دو مهرۀ خانه یک به مهره یا مهره های خانه دوازدهم با شش و بشی درنرد. متصل شدن مهره ببالاترین مهره ها در بازی نرد
لغت نامه دهخدا
تصویری از هبا شدن
تصویر هبا شدن
دود شدن، تباهیدن نابود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
زورمندشدن نیرو گرفتن توانا شدن زورمند شدن: کار آن مدعیان قوی شده بود و ذخایر بسیار بر قلعه برده
فرهنگ لغت هوشیار
بریده شدن شکستن بریده شدن قطع شدن: بخود پیچد فلفل از سواد خال هندویت قلم شد دارچینی از حدیث تندی خویت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفل شدن
تصویر قفل شدن
بند شدن درگای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحط شدن
تصویر قحط شدن
کمیاب شدن، مفقود گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبض شکم
تصویر قبض شکم
(گویش گیلکی) شکم خشکی گیرش (یبوست گویش نایینی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صبح شدن
تصویر صبح شدن
سپیده دمیدن بامداد شدن سپیده دمیدن، بامداد شدن سپیده دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبز شدن
تصویر سبز شدن
روییدن گیاه و جز آن، ظاهر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبب شدن
تصویر سبب شدن
جتکاندن علت وجود چیزی شدن باعث شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبس شدن
تصویر حبس شدن
بندیدن زندانی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبر شدن
تصویر خبر شدن
آگاهیدن آگاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبه شدن
تصویر تبه شدن
کشته شدن، هلاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبض جان
تصویر قبض جان
گرفتن جان، گرفتن روح
فرهنگ لغت هوشیار
بر آمدن پذیرفته شدن پذیرفته شدن مورد قبول قرار گرفتن، از عهده امتحان بیرون آمدن مقابل رد شدن مردود شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوض شدن
تصویر عوض شدن
ورتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویس غات شدن زبانزد وینرد شیر یا قات شدن مهره. پیوستن یکی از دو مهره خانه یک بمهره یا مهره های خانه دوازدهم با شش و بش متصل شده مهره ببالاترین مهره ها
فرهنگ لغت هوشیار
پس افتادن اسپ، بز آوردن، بد آوردن، کژ رفتن تیر عقب افتادن اسب در مسابقه، باختن در بازی، بخطا رفتن تیر: شوخ کماندار من شهره آفاق شد از قدر اندازیش تیر قضا قاق شد، (محمد سعیداشرف بها)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحط شدن
تصویر قحط شدن
((~. شُ دَ))
کمیاب شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاق شدن
تصویر قاق شدن
((شُ دَ))
عقب افتادن اسب در مسابقه، باختن در بازی، به خطا رفتن تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبول شدن
تصویر قبول شدن
((~. شُ دَ))
پذیرفته شدن، از عهده امتحان بیرون آمدن. مق.رد شدن، مردود شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلب شدن
تصویر قلب شدن
((~. شُ دَ))
دیگرگون شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عوض شدن
تصویر عوض شدن
دیگر شدن
فرهنگ واژه فارسی سره